طراحی وب سایت من شاگرد تو نیستم! - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه با دانشمندان در آمیزد، بزرگش شمرند و هرکه با فرومایگان درآمیزد، پستش بدارند . [امام علی علیه السلام ـ در سفارش به امام حسین علیه السلام ـ]

من شاگرد تو نیستم!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 93/9/26 10:40 عصر

 

معلمی هم عالمی دارد. یک از چیزهای جالبش رفتار شاگردان آدم است وقتی بعد از مدتی دور یا نزدیک او را می بینی یا با او روبرو می شوی. حالت های خود آدم هم گاهی جالب تر است. مثلا از یک خوشت نمی آمد آن موقع که درسش می دادی ولی حالا می بینی چقدر دل نشین شده است برای تو یا دیگری را که عاشقش بودی ولی حالا می بینی احساسی به او نداری و راستش گاهی هم می بینی عاشق تر شده ای. برگردیم سر رفتار شاگردان.


نمی خواهم طولش بدهم با گفتن حالات متفاوت و متعدد چون کمردردم که این روزها مهمانم شده، خیلی به من فرصت نشستن نمی دهد، باید زود بنویسم. آن رفتاری که انگشت مرا کشانده روی کلیدهای کیبورد که برای توِ مهربان بنویسم خود را به ناشناسی زدن بعضی از شاگردان است.


یک موردش، شاگردی داشتم محبوب که دیدمش چند وقت پیش، پای دخل مغازه ی لبنی فروشی ای ایستاده بود و وقتی سر بلند کرد و مرا دید یک لحظه نگاهش فیکس شد توی چشمهایم ولی طوری رفتار کرد که انگار مرا نمی شناسد و او شبیه کسی بوده که شاگردم بوده. نمی دانم شاید خجالت می کشید و کارش را پایین تر از شأن خود می دانست و توقع مرا از خودش بیش از اینها.


مورد دیگر. مدتی پیش اداره ای مشهور و با پرستیژ ازم خواست برای دوره ای درباره ی نگارش اداری، تدریس کنم. بیشتر قیافه ها در روز اول داد می زد که به اجبار دستور مافوق سر کلاس آمده اند. بیشتر آنها نیز بیشتر از من سن داشتند. خلاصه به اعتراف خودشان در روزهای بعد، خوششان آمده بود و در حلقه ی ارادت ما درآمده بودند.


چند روز پیش برای کاری به همان اداره رفتم و یکی از شاگردانم را آنجا دیدم که اتفاقا کاری با او نداشتم فقط می خواستم راهنماییم کند که مسئول آن کار را کجا می توانم پیدا کنم. واقعا از مهارتش در خود را به ناآشنایی زدن در شگفت شدم. به دلایلی متعدد مطمئنم که مرا شناخت. تفسیری که کردم این بود، واقعا هم سخت است با این سن و این تیپ (چون به شدت خوش تیپ بود) یک عمر طوق ذلت چند روز شاگردی کسی را که به اجبار استادت شده بود، به گردن بیاویزی. من راستش کمی مکدر شدم ولی خب به او حق دادم و بخشیدمش و بی خیالش شدم. انگار نه انگار.

به قول مرحوم دکتر شریعتی: آری این چنین بود برادر.






کلمات کلیدی : استاد، معلم، شاگرد، اداره، نامه نگاری اداری